Thursday 26 April 2012

وبلاگ جدید

دسترسی به این وبلاگ دیگر مقدور نیست! به آدرس زیر مراجعه فرمایید
ww.zonafa.blogfa.com

Wednesday 18 April 2012

تعهد

چرا آدما به تعهدات نوشته شده روي كاغذ بيشتر از تعهدات نانوشته، پايبندن؟! چرا آدما از ضمانت اجراهاي اين دنيايي بيشتر مي ترسن تا ضمانت اجراهاي اون دنيا؟! اگه آدما يه كاغذ رو امضا كرده باشن هميشه حواسشون به اون كاغذ هست، اما اگه كاغذ و مدركي دركار نباشه ديگه خيالشون راحته! من مطمئنم تعهدات نوشته نشده خيلي سنگين تر از تعهدات مكتوبه، چون وقتي تكليفي داري كه بقيه ازش خبر دارن، آدماي ديگه مي تونن تو رو مجبور كنن تكليفتو انجام بدي، اما واي از اون روزي كه كسي نمي دونه تو چه قول و قرارهايي گذاشتي و چه وعده هايي دادي و چه تعهداتي داري! اونوقتي كه طرفت دستش به هيچ جا بند نيست! مي دوني چي مي شه؟ اونوقت طرفت به جاي خلق خدا مستقيم مي ره سراغ خود خدا، اونوقت شكايت تو رو به خدا مي بره! بعد تو با خدا مي خواي چيكار كني؟! از خدا هم مدرك مي خواي؟
!نكن آقا، نكن. دروغ نگو، خانم محترم نكن، وعده نده، فريب نده، به خدا گير مي افتي ها

Thursday 12 April 2012

خون و نفت

دارم کتاب "خون و نفت" منوچهر فرمانفرمائیان رو می خونم. بیشترشو تموم کردم. خیلی نثر شیرینی داره و در تمام مدت صراحت و صداقت کلام نویسنده رو حس می کنم.اما قشنگترین مطلبی که تو این کتاب دیدم حرفیه که دایی سالخورده منوچهر , احمدخان, به خواهرزاده اش که تازه از فرنگ برگشته, میگه: " شما تازه به کاروانی ملحق شده اید که توی بیابان آهسته حرکت می کند. شما جوان هستید و بر اسب نر سوارید و با بی صبری و بی باکی, تمام روز به پس و پیش می رانید. اما نمی توانید از کاروان جلو بزنید, چون هرشب باید برای خوردن غذا نزد آن برگردید. گاهگاهی که کسانی بیش از اندازه جلو می افتند, از کاروان جدا می مانند و از تشنگی و گرسنگی جان می بازند." این ماجرای درگیری تجدد و سنت در ایران اون زمان بوده و فکر می کنم الان هم هست. اگه بخوای خیلی جلوتر از خانواده ات, جامعه ات یا کشورت حرکت کنی, احتمالاً تنها می مونی

Tuesday 10 April 2012

دل نوشته2

دروغ بگو، باز هم دروغ بگو
شاد باش از اينكه به آساني مرا مي فريبي
و من براي فرار از اعتراض تو، سكوت مي كنم
گويي كه نمي شناسم دروغهايت را
و اين آسان تر است برايم از فاش كردن حس درونم
تو خوشحال باش
همين كافي است

Monday 9 April 2012

دل نوشته1

چرا مرا به رويايي فرامي خواني كه حقيقت يافتني نيست
چرا شيريني لذتي را براي من مي خواهي كه دست يافتني نيست
چرا لحظاتي را از من طلب مي كني كه ماندني نيست
چرا مرا وسوسه آرامشي مي كني كه از من نيست
چرا مرا شيشه اي مي داني كه شكستني نيست و چرا شكستنم برايت خيالي نيست
تلخي حقيقت برايم گواراتر است از شيريني خيال
نمي خواهم به دروغهايت خو بگيرم
در آرزوي رهايي خواهم ماند

Friday 6 April 2012

جمعه های دلگیر

غروب جمعه است و دلم حسابی گرفته. نمی دونم چرا طبیعت زندگیه این دنیا اینطوریه؟! دیروز حس می کردم خیلی خوشحالم و امروز هیچ حس خوبی ندارم. گاهی ممکنه ناراحت نباشی اما دلیلی هم واسه خوشحالی پیدا نمی کنی. زیاد فکر می کنم, به رفتارهای دیگران دقت می کنم, توی حرفهاشون کندوکاو می کنم و آخرش از همه کس و همه چیز دلگیر می شم.حس می کنم همه به دنبال منفعت خودشون هستن, همه چیزو واسه خودشون می خوان, آدما بی حقیقت شدن, حرف و عملشون فرق می کنه. از همکارم می پرسم می دونی واسه گرفتن فلان وام باید چطوری اقدام کنم؟ می گه راستش من نمی دونم , خبر ندارم. بعد به طور اتفاقی تو سیستم متوجه می شم که 2 ماه پیش درخواست وامشو داده! این ساده ترین دروغیه که اخیراً شندیدم! از خانواده , دوست , فامیل و همسایه که بهتره چیزی نگم! خدایا دلم گرفته و می خوام گریه کنم اما جرأت نمی کنم پیشت شکایتی کنم , می دونم که از ناشکری بدت می یاد و فردا پوستمو می کنی. پس بازم شکر

Sunday 1 April 2012

سال جديد

امروز اولين روز كاريه من تو سال جديده، تعطيلات بسيار خوبي رو پشت سر گذاشتم، هم با دوستان و هم با خانواده عزيزم. اينقدر عالي بود كه صبح به سختي حاضر شدم بيام اداره، آرزوي من براي سال جديد سلامتي،آرامش و شاديه، خدايا دوستت دارم خيلي خيلي خيلي زياد. تو هم منو دوست داشته باش