چرا مرا به رويايي فرامي خواني كه حقيقت يافتني نيست
چرا شيريني لذتي را براي من مي خواهي كه دست يافتني نيست
چرا لحظاتي را از من طلب مي كني كه ماندني نيست
چرا مرا وسوسه آرامشي مي كني كه از من نيست
چرا مرا شيشه اي مي داني كه شكستني نيست و چرا شكستنم برايت خيالي نيست
تلخي حقيقت برايم گواراتر است از شيريني خيال
نمي خواهم به دروغهايت خو بگيرم
در آرزوي رهايي خواهم ماند