زندگی سر آمد همه کتابهاست . کتابی که هر کس به صرف خواستن قادر به خواندن آن نیست . اگر چه از نخستین تا واپسین سطر، همه آن را در خود نوشته دارند ، لکن برای گشودن رمز آن می باید زبانش را نزد استاد درشت خوی محنت آموخت
Friday, 21 September 2007
نجابت زيادي
. یکی از دوستان مي گفت خاله ام می گه نجابت زیادی نجاست به همراه می آره
:به نظرم حرف قابل تأملیه . به قولی
بدا به حال دلهایی که بیش از اندازه محفوظ بوده اند ؛»
«هنگامی که سودا راه به دل باز می کند آن که عفیف تر است بی دفاع تر است
عروس رود
منم نهال زمین گیر و زرد صحرایی
تویی و جلوه گری های سرخ رویایی
من و غروب و غزل در کنار خلوت رود
تو مست طی شدن لحظه ای تماشایی
تو محو می شوی و من شعر . . . شعر می گویم
به پاس مقدم این لحظه اهورایی
به آب می زنی و دانه دانه می میرند
فرشته های سپید و حسود دریایی
به آب می زنی و باز رقص ماهی ها
میان بستر آن گیسوی چلیپایی
تو دور می شوی و در غروب گم شده ایم
کنار رود , من و آسمان و تنهایی
. . . و کفشهای سپیدی کنار ساحل خیس
نگاه آب , من و آدمی مقوایی
تویی و جلوه گری های سرخ رویایی
من و غروب و غزل در کنار خلوت رود
تو مست طی شدن لحظه ای تماشایی
تو محو می شوی و من شعر . . . شعر می گویم
به پاس مقدم این لحظه اهورایی
به آب می زنی و دانه دانه می میرند
فرشته های سپید و حسود دریایی
به آب می زنی و باز رقص ماهی ها
میان بستر آن گیسوی چلیپایی
تو دور می شوی و در غروب گم شده ایم
کنار رود , من و آسمان و تنهایی
. . . و کفشهای سپیدی کنار ساحل خیس
نگاه آب , من و آدمی مقوایی
شعر از : دوست خوبم یک مرد بی ستاره آبانی
Subscribe to:
Posts (Atom)