Friday 29 August 2008

اجل

علي ، پسر 23 ساله خواهر خانم برادر خانم داداشم 2 شب پيش با دوستاش رفت دريا و ديگه برنگشت
من تمام ديروز و تو شوك بودم ، نه به خاطر خودش به خاطر خانواده اش . چون اين اتفاق دقيقاً موقعي اتفاق افتاد كه رضا داداش كوچيك من هم رفته بود دريا و من فكر مي كردم اگه به جاي علي ، رضا بر نمي گشت ، من و خانواده ام چه حالي داشتيم ! مادر علي سالهاست كه از بيماري كليه رنج مي بره و مرتباً دياليز ميشه، اين بار هم اومده بود تهران واسه دياليز كه خبر مرگ پسرش رو بش دادن ، ممكنه تو اين مدت بعضي ها فكر مي كردن خداي نكرده قراره اتفاقي واسه مادر علي بيفته ، ولي اين يه حقيقته كه اجل برگشته مي ميرد نه بيمار سخت
خوش به حال اونايي كه جزء خودشون هيچكس و دوست ندارن تا از مرگش ناراحت بشن ، خوش به حال اونايي كه اينقدر ديگران و دوست دارن و محبت مي كنن كه بعد از مرگ اونا احساس نمي كنن كوتاهي كردن و حسرت جبران لحظات از دست رفته رو ندارن و از همه مهمتر خوش به حال خودم كه الان رضا رو دارم