Saturday 22 December 2007

شكر

خدايا به خاطر اينكه خوبي ممنونم؛ به خاطر اينكه مهربوني ممنونم؛ به خاطر اينكه مي فهمي ممنونم؛ به خاطر اينكه مي دوني ممنونم؛ به خاطر اينكه درك مي كني ممنونم؛ به خاطر اينكه گوش مي كني ممنونم؛ به خاطر اينكه مي بخشي ممنونم؛ به خاطر اينكه دوستم داري ممنونم؛ به خاطر اينكه قابل اعتمادي ممنونم؛ به خاطر همه اينها ، بارها و بارها و بارها ممنونم
خوب مي دوني........ تو خيلي ماهي...... ، من اصلاً روم نميشه با وجود اين همه خوبي بازم ازت گله كنم
........فقط خواستم بگم راستش عيد قربان و شب يلداي امسال اصلاً به من خوش نگذشت
!از دستم كه ناراحت نشدي ؟

Wednesday 19 December 2007

امتحان زبان

.امروز امتحان فاينال بود و ترم پائيزه كلاسهاي زبان هم به سلامتي تموم شد
.آقاي كاظمي پور دوست داشتني ترين معلمي بود كه تا به حال ديدم
.البته قول داده كه ترم بعد هم معلممون باشه . امتحانات آخر ترم هميشه يك بخش كتبي داره و يك مصاحبه
امتحان كتبي خيلي خيلي آسونه و نخونده هم مي توني نمره خوبي بگيري ، ولي مصاحبه هميشه استرس زا و ترسناكه و حدود 20 دقيقه بايد به سوالات 2 يا 3 تا استاد جواب بدي
، " whats your name"حالا تو اين 20 دقيقه طاقت فرسا كه اگه ازت بپرسن
تو يادت مي ره كه اسمت چي بود و مي خواي هر چه زودتر جلسه تموم بشه
و بزني بيرون ، ببينين من چه طوري آخر مصاحبه خودموشيرين كردم
:و نمره كامل گرفتم
-excuse me , could i ask u what my score is?
because i wanna be the top student in this course and i m sure i did really well both in the class and in the exam , u know my final score depends on this interview!!!!!!!!!
- u were perfect , u got 99 from 100 !!!!!!!!

Monday 17 December 2007

خوشبخت باشي

.من بيشتر از خودم واسه خوشبختي تو دعا مي كنم
مي دونم تو اين ماجرا خيلي اذيت شدي ، ولي اون بهتر از هر كس ديگه مي دونه كه من هر كاري كردم واسه خودت بود نه خودخواهي خودم . آينده نشونت مي ده كه تو هيچي كم نداري و اين منم كه احساس پاك تو رو از دست دادم

Wednesday 12 December 2007

Tuesday 11 December 2007

! يافت مي نشود ، گشته ايم ما

. سلام-
. سلام
خوبيد ؟
. مرسي
ميشه روراست باشيم ؟
. بله بفرماييد
!!!!!!!شما اهل حال هستين؟
. سلام-
. سلام
ميشه بيشتر آشنا بشيم؟
منظورتون چيه از آشنايي؟
!!!!!!!!ازدواج موقت
. سلام-
. سلام
خوبين شما ؟
. ممنونم
ميشه شمارتونو داشته باشم؟
واسه چي؟
.واسه اينكه يه جا قرار بزاريم همو ببينيم
.ولي من همچين قصدي ندارم
!!!!!!جداً ؟ پس خداحافظ
.
.
.

Sunday 9 December 2007

بدون عنوان

وقتي ليوان وجود بعضي از آدمها رو فراتر از حد گنجايش اونا لبريز از محبت كني
........... اونوقت مي بيني كه اين ليوان داره سرريز مي كنه و

پيري يا مرگ ؟

.چند روز پيش براي اولين بار به چهره تكيده مادربزرگم خيره شدم
با ديدن صورت خسته ، شكسته ، نااميد ، رنجيده و آزرده مادربزرگ ، احساس كردم پيري به مراتب دردناك تراز مرگه

Wednesday 28 November 2007

family

I ran into a stranger as he passed by,
"Oh excuse me please" was my reply.
He said, "Please excuse me too; I wasn't watching for you.
"We were very polite, this stranger and I.
We went on our way saying good-bye.
But at home a difference is told, how we treat our loved ones, young and old?
Later that day, cooking the evening meal, My son stood beside me very still.
As I turned, I nearly knocked him down.
"Move out of the way," I said with a frown. "
He walked away, his little heart broken.
I didn't realize how harshly I'd spoken.
While I lay awake in bed, God's still small voice came to me and said, "While dealing with a stranger, common courtesy you use, But the children you love, you seem to abuse.
Go and look on the kitchen floor, You'll find some flowers there by the door.
Those are the flowers he brought for you.He picked them himself: pink, yellow and blue.
He stood very quietly not to spoil the surprise, and you never saw the tears that filled his little eyes."
By this time, I felt very small,and now my tears began to fall.
I quietly went and knelt by his bed; "Wake up, little one, wake up," I said. " Are these the flowers you picked for me?"
He smiled, "I found 'em, out by the tree. I picked 'em because they're pretty like you.I knew you'd like 'em, especially the blue."
I said, "Son, I'm very sorry for the way I acted today; I shouldn't have yelled at you that way." He said, "Oh, Mom, that's okay. I love you anyway." I said, "Son, I love you too, and I do like the flowers, especially the blue."
Are you aware that if we died tomorrow, the company that we are working for would easily replace us in a matter of days. But the family we left behind will feel the loss for the rest of their lives?
And come to think of it, we pour ourselves more into work than to our own family , an unwise investment indeed, don't you think?
So what is behind the story?What does the word FAMILY mean to us?

Monday 26 November 2007

صميميت

يعني لازمه آدم هميشه جايگاه خودش و ديگران رو به خودش و به ديگران ياد آوري كنه ؟! يعني اگه يكي هميشه تو جمع اطرافياش بي عقده ، خاكي ، بي آلايش ، ساده ، صميمي و خودموني برخورد كنه اين ميشه يه وظيفه و اونا يادشون ميره كه اين صميميت مي تونست وجود نداشته باشه !؟ چطور وقتي يكي نداشته هاشو هر روز و به روش هاي مختلف تو سرمون مي كوبه ولي يكي ديگه داشته هاشو بي رنگ يا كم رنگ مي كنه كه فاصله ها احساس نشه ، باز ما فراموش مي كنيم كه به اين صميميت ، سادگي و بلندي طبع احترام بگذاريم ؟ گاهي كه به اين نتيجه مي رسم كه اينجا هر چي بيشتر خودتو بگيري بيشتر مورد احترامي ،از خودم و از آدماي اطرافم متنفر ميشم

تنهايي

،یه چند وقتی هست که تنهایی رو ندیدم
.دلم حسابی واسش تنگ شده
.گاهی به شدت عاشقش میشم
.شایدم وابستش شدم
!وقتی خودمو می سپرم دستش آرومم می کنه
!همیشه قشنگترین هدیه رو برام می آره ، گریه
!گاهی آزارم می ده ، اما از همه به من نزدیک تره
.همیشه کنارمه و هیچ کس نمیتونه اونو ازم بگیره
.دلم حسابی واسش تنگ شده
!کاش یه فرصت کوچولو پیش بیاد و دوباره ببینمش ، منتظرم هدیه امو ازش بگیرم

Saturday 3 November 2007

نظم بي نظم

وقتي ماشينتو به اشتباه جلو پاركينگ همسايه پارك كردي ، اونوقت داري مؤدبانه و با شرمساري تمام عذرخواهي مي كني ، ولي همسايه عزيزت به جاي پذيرش عذرت تهديدت مي كنه كه پليس 110 صدا كرده ! وقتي واست مهمون مي آد ، صاحبخونه ات به اين دليل آبگرمكن خونه رو خاموش مي كنه ! وقتي رئيس تو اداره به خاطر موفقيت تحصيليت اضافه كارتو نصفه ميكنه ! وقتي قبض موبايلتو به موقع پرداخت كردي ، اما مخابرات به اشتباه تلفنتو قطع مي كنه و براي وصل مجددش ميگه حضوري تشريف بيارين و فيش بپردازين و آخرش هم تو قبض جديد واست بدهي پيشين مي آد ! وقتي يكي با سرعت تمام از بغل دستت رد ميشه و يه حال اساسي به گلگير ماشينت مي ده ، ولي ترمز نمي كنه كه لااقل بتوني ازش تشكر كني ! وقتي سوار تاكسي ميشي ، راننده به بهانه اينكه اين راه خيلي كم مسافر داره و بايد خالي برگرده ، كرايه برگشت رو هم ازت مي گيره! و وقتي هزار جور وقتي ديگه رو مي بيني فقط بايد به نظم بي نظم امور دور و برت بخندي ، اگه بخواي اين مسايلو جدي بگيري نمي توني ادامه بدي

Friday 2 November 2007

جدايي

از جداشدن نوشتی رو تن زخمی هر برگ
گریه کردم و نوشتم نازینم یا تو یا مرگ
به تو گفتم باورم کن میون این همه دیوار
تو با خنده هات نوشتی هم قفس خدا نگهدار
بنویس مهلت موندن یه نفس بود
سهم من از همه دنیا یه قفس بود
بنویس که خیلی وقته واسه تو گریه نکردم
سر رو شونه هات نذاشتم مثل دستات سرد سردم

من که تو بن بست غربت زخمی از آوار پاییز
فکر چشمای تو بودم با دلی از گریه لبریز
شب عاشقونه ی من که حروم شد
مهلت بودن با تو که تموم شد
ندونستم باید از تو می گذشتم
وقتی از غربت چشمات می نوشتم
بنویس مهلت موندن یه نفس بود
سهم من از همه دنیا یه قفس بود

Sunday 28 October 2007

لذت خواب


گاهي خواب مي تونه از هر تفريح ديگه اي لذت بخش تر باشه ، مخصوصاً زماني كه اينقدر خسته اي كه به محض اينكه سرتو گذاشتي زمين و چشماتو بستي ، ديگه هيچي نبيني و هيچي نشنوي

Monday 22 October 2007

پوشش و آسايش


توي لباس پوشيدن چقدر به آسايش بدن توجه دارين؟

!!!!!!!!!!اصلاً توجه دارين؟

Monday 15 October 2007

زن






.اين يه حقيقته كه زن مظهر ظرافت و لطافته

مي تونين تصور كنين يه مادر ، همسر يا خواهر اين شكلي داشته باشين ؟

Saturday 6 October 2007

!بدون عنوان

ساقي امشب ز مي و مطرب و جام و ز پياله شدم آزاد ، ولي
، در خرابات نگاهي گرفتار شدم
.كه مي و مطرب و جام و همه ميخواران را جمله آتش به وجود اندازد

Tuesday 25 September 2007

حماقت؟

!سینه مالامال دردست ای دریغا مرهمی
!دل زتنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو؟
!ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
کدوم خوشحالی آدم موقتی نیست ؟ امسال دکتری روزانه دانشگاه تهران قبول شدم ، ولی مجبورم به خاطر شغلم انصراف از تحصیل بدم . حالا هر کی جرأت داره بهم بگه دیوونه ، احمق نشو

كسري



كسري ، اين پسر شيرين و دوست داشتني ، كلي خودشو واسه من مي گيره. از اوناست كه به هيچ دختري رو نميده . البته خوب كاري ميكنه

Monday 24 September 2007

to love or to be loved ?

تا حالا به این موضوع فکر کردید که بیشتر دوست دارید محبت کنید ، کسی رو دوست داشته باشید و کلمات محبت آمیز بگین یا اینکه مورد محبت قراربگیرین ، دوست داشته بشین و بهتون ابراز علاقه بشه ؟
به نظر من نیاز اولی نمیتونه ارزش و اهمیت و تأثیری کمتر از نیاز دومی داشته باشه ، به خاطر همینه که عشق و علاقه یک طرفه نمی تونه آدمو ارضاء کنه . یعنی من یکی که کلی از گفتن دوستت دارم یا دلم برات تنگ شده لذت می برم ، به همون اندازه ای که این جملات رو بشنوم





درس و مدرسه

!دوباره درس و كلاس و مدرسه،تحقيق و امتحان،استاد و ابراز ارادت واسه كسب نمره
!آرزو به دلم موند كه يك پاييز از راه برسه و من مجبور نباشم برم مدرسه

Sunday 23 September 2007

شگفتی های روح آدمی

به رگهای درونی انسان پاره گوشتی آویخته که شگرف ترین اعضای درونی اوست و آن قلب است که چیزهایی ازحکمت و چیزهایی متفاوت با آن در او وجود دارد . پس اگر در دل امیدی پدید آید ، طمع آن را خوار گرداند .اگر طمع بر آن هجوم آورد حرص آن را تباه سازد و اگر نومیدی بر آن چیره شود تأسف خوردن آن را از پای درآورد . اگر خشمناک شود کینه توزی آن فزونی یابد و آرام نگیرد . اگر به خشنودی دست یابد خویشتن داری را از یاد برد و اگر ترس آن را فراگیرد پرهیز کردن آن را مشغول سازد و اگر به گشایشی برسد دچار غفلت زدگی شود و اگر مالی به دست آورد بی نیازی آن را به سرکشی کشاند و اگر مصیبت ناگواری به آن رسد
بی صبری رسوایش کند و اگر به تهیدستی مبتلا گردد ، بلاها او را مشغول سازد و اگر گرسنگی بی تابش کند ناتوانی آن را از پای درآورد و اگر زیادی سیر شود ، سیری آن را زیان رساند . پس هرگونه کندروی برای آن زیانبار و هرگونه تندروی برای آن فسادآفرین است ./حکمت 108 نهج البلاغه

کی میتونه ادعا کنه که هیچوقت دچار طمع ، حرص ، نومیدی ، تأسف و ... نمیشه ؟
خدایی خوب بودن چقدر سخته

I dance for you !

In the darkness
At the night
I had a dream
In the dream you are my lover.

Anothere day goes by
I feel the emptiness inside me
and the pain of ages resides inside my soul .
I dance for you, i'm all for you
it's in your eyes your breath upon my lips
I dance for you, you are my lover.

I dance for you, i'm all for you
you hear me cry your kiss upon my lips
I dance for you, you are my lover .......

http://www.iransong.com/g.htm?id=25484

Saturday 22 September 2007

بنی آدم اعضای یکدیگرند

سال 1372 یا 1373 ، مدرسه راهنمایی تکتم ، معلم ادبیات فارسی ، سرکار خانم قوی اندام ، یه شعر پر محتوی واسمون می خوند که من بعد چند بار تکرار حفظش کردم و هنوزم یادمه . می خوام این شعر رو اینجا بنویسم که هیچ وقت یادم نره و از همین جا هم واسه معلم ادیبم آرزوی توفیق و سلامت می کنم.

احمدک
معلم چو آمد ، به ناگه کلاس
چو شهری فرو خفته خاموش شد
سخنهای ناگفته در مغزها
به لب نارسیده ، فراموش شد
معلم ز کار مداوم مدام
غضبناک و فرسوده و خسته بود
جوان بود و در عنفوان شباب
جوانی از او رخت بر بسته بود

صدای سکوت غم آلود را
صدای درشت معلم شکست :

- بیار احمدک درس دیروز را
بخوان تا ببینیم سعدی چه گفت ؟

ز جا احمدک جست و بند دلش
از این بی خبر بانگ ناگه گسست
ولی احمدک درس ناخوانده بود
به جز آنچه دیروز در آنجا شنفت
زبانش به لکنت بیفتاد و گفت :

- بَ بَ نی آ آ آ دَم اع اع ضای یک یک یکدیگرند
که که در آ آ آ فرینش ز ز ز یک گوهرند
چو چو چو عضوی به به درد آ آ آ ورد روزگارر
دگر عضوها را ن ن نماند قرا ا ا ر
تو کز ...... تو کز ..........

ولی یادش نبود
جهان پیش چشمش سیه پوش شد
نگاهش به سنگینی از روی شرم
به پایین بیفتاد و خاموش شد

- چرا احمد کودن بی شعور
نخواندی چنین درس آسان بگوی
مگر چیست فرق تو با دیگران ؟!

خدایا خدایا چه می گوید آموزگار
نداند که آیا در این دادار
بود فرق بین دار و ندار
ز شرمی که از روی او بیم داشت
چنین گفت احمد به آموزگار :

- که آنان به دامان مادر خوشند
ولی من بی وجودش نهم سر به خاک
به آنان جز از روی مهر و خوشی
نگفته کسی تا کنون یک سخن

به مال پدر تکیه دارند و بس
ولی من از ترس و اجبار مرگ
کنم با پدر پینه دوزی و کار
ببین ببین دستهای پر از پینه ام شاهد است

سخنهای او را معلم شکست
هنوز او سخنهای بسیار داشت
ولی از ستم سینه ای زار داشت

- به من چه که مادر ز کف داده ای
به من چه که دستت پر از پینه است
رود یک نفر نزد ناظم که او
به همراه خود یک فلک آورد
نماید پر از پینه پاهای او
ز چوبی که بهر کتک آورد

دل احمد آزرده و ریش شد
چو بشنید این سخن از آموزگار
به یادش بیفتاد شعر سعدی و گفت :

تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت دهند آدمی !


!آدمو بگيره ، جو نه ****

!ديروز يكي بم گفت شماره فلاني رو از تو موبايلم پاك كردم و ديگه باش كاري ندارم
با تعجب پرسيدم چطور ؟
!گفت : خودشو لوس كرده ، چند وقته سرسنگين شده ، جواب اس ام اس نميده
بش گفتم چه طوري به چنين نتيجه احمقانه اي رسيدي ؟
!گفت : پست خداحافظي تو رو خوندم ، جو گير شدم
(!بابا جون من گفتم عاقلانه و مؤدبانه خداحافظي كن ، نگفتم زرتي خداحافظي كن)

نزديك ترين دوست

مردم سرزمين هاي مختلف به روشهاي مختلف دعا مي كند . هر كس عشقش را به روشهاي خودش ارائه مي كند . هيچ مقياسي براي سنجش عشق وجود ندارد . هيچ مقياسي نيست كه بتوان بر اساس آن به عشقي كه مردم سرزمين هاي مختلف در دلشان دارند الويت داد. هيچكس نمي تواند مطمئن باشد كه عشقش عميق تر از عشقي است كه ديگران در دلشان دارند . عشق بي مز است . عشق بي رنگ است . عشق بي مقياس است . هر ذره اي از وجود از عشق خوشنود مي شود . ممكن است راه ابراز عشق از محلي تا محل ديگر تفاوت كند ، اما هدف نهايي آن در همه يكسان است
افكار را نبايستي بر روي راهها متمركز كرد كه حاصلش تنفر است . خدا در عشق مي آيد و در نفرت مي رود . بايد دوست داشت و در دوستي و صلح با ديگران زندگي كرد
هيچ دعايي خدا را به اندازه ابراز عشق و دوستي به ديگران خوشنود نمي سازد . خدا محتاج دعا نيست . او محتاج نيست . عشق بايستي از طريق اعمال نشان داده شود
بايد بر اساس فراميني كه از خدا دريافت كرده ايم در صلح و آرامش با ديگران زندگي كنيم. هيچ پدري از فرزندان خود نخواسته است تا شب و روز او را پرستش كنند . كلامي كه فرزندان در ستايش پدر خويش ابراز مي كنند پدر را از اعماق قلبش خوشنود نمي سازد . آمرزيده آنهايي هستند كه به نقش پدر به عنوان نزديك ترين دوست و حامي واقفند. آمرزيده آنهايي هستند كه بر اساس دستورات پدراعمال نيكو انجام مي دهند. خدا به نمازهاي متظاهرانه طولاني بندگان محتاج نيست . بايد با يكايك اعضاي بدن رابطه دوستي و مهر داشت . از اعماق قلب دوست داشت. حضور خدا را در خود احساس كرد . مهم اين نيست كه در كجا هستيم و چگونه عشق خداييمان را ابراز مي كنيم
بايد تا هر اندازه كه مي توان با او درد دل كرد. در خلوت خويش از او خواست تا آنچه را كه به صلاح ماست به ما بدهد . او نزديك ترين دوست ماست

Friday 21 September 2007

زندگی

زندگی سر آمد همه کتابهاست . کتابی که هر کس به صرف خواستن قادر به خواندن آن نیست . اگر چه از نخستین تا واپسین سطر، همه آن را در خود نوشته دارند ، لکن برای گشودن رمز آن می باید زبانش را نزد استاد درشت خوی محنت آموخت

نجابت زيادي

. یکی از دوستان مي گفت خاله ام می گه نجابت زیادی نجاست به همراه می آره
:به نظرم حرف قابل تأملیه . به قولی

بدا به حال دلهایی که بیش از اندازه محفوظ بوده اند ؛»
«هنگامی که سودا راه به دل باز می کند آن که عفیف تر است بی دفاع تر است

عروس رود

منم نهال زمین گیر و زرد صحرایی
تویی و جلوه گری های سرخ رویایی
من و غروب و غزل در کنار خلوت رود
تو مست طی شدن لحظه ای تماشایی
تو محو می شوی و من شعر . . . شعر می گویم
به پاس مقدم این لحظه اهورایی
به آب می زنی و دانه دانه می میرند
فرشته های سپید و حسود دریایی
به آب می زنی و باز رقص ماهی ها
میان بستر آن گیسوی چلیپایی
تو دور می شوی و در غروب گم شده ایم
کنار رود , من و آسمان و تنهایی
. . . و کفشهای سپیدی کنار ساحل خیس
نگاه آب , من و آدمی مقوایی

شعر از : دوست خوبم یک مرد بی ستاره آبانی

Wednesday 19 September 2007

روزه

آهای ملت غیور و همیشه در صحنه ایران
خدا قوت و نماز و روزه هاتون قبول
فقط تو رو خدا این مسواک و خمیر دندون لعنتی رو همیشه همراه داشته باشین . مخصوصا ًوقتی قراره در اماکن عمومی مثل آسانسور حضور پیدا کنید

خداحافظي

اولين پست رو روزي نوشتم كه با يه دوست جديد آشنا شدم و امروز كه دارم دومين پست رو مي نويسم ، روزيه كه با اون دوست خداحافظي كردم . هر چند نگه داشتن دوست از هر نوعش بهتر از حذف كردنشه ، ولي خوبه كه آدما اين حقيقت رو باور كنن كه اساساً هر نوع رابطه اي بايد شادي آفرين باشه و اگر قراره دوست شما نه تنها موجب شادي شما نشه بلكه فكرتونو هم مشغول نگه داره بهتره خيلي مودبانه ازش خداحافظي كنين و اين هيچ ربطي به خوب بودن يا بد بودن شما يا دوستتون نداره . پس بهتره نه خودتون و نه دوستتون رو مقصر ندونين . اين درس مهميه كه من تازه بش رسيدم و خيلي ارزشمنده
نتايج اخلاقي

از خداحافظي هاي معقول و به جا نترسين هر چند كه سخت باشه

سعي كنين تو دوستي با مرام باشين تا بعد از خداحافظي دچار عذاب وجدان نشين

بهتره آدرس وبلاگتونو به دوستان و آشنايان ندين تا هر چي دلتون خواست توش بنويسين

Sunday 27 May 2007

يك دنيا ممنون

جدا آدم گاهي به جايي ميرسه كه با وجود اينكه هيچ دليلي واسه ناراحتي وجود نداره ، هيچ دليلي هم واسه خوشحال بودن پيدا نميكنه
چرا ؟
چون برنامه نداره ؟ چون هدف نداره ؟
نميدونم . من كه فعلاً خيلي خوشحالم و خوشحاليمو هم مديون يه دوست مهربونم كه تا حالا خيلي چيزا ازش ياد گرفتم . اقلاً خنديدن تو محيط اداره

آغاز

سلام . به همين راحتي يه وبلاگ واسه خودم ساختم . باورتون ميشه ؟ و امروز روز تولد وبلاگم خواهد بود