Friday, 29 August 2008

اجل

علي ، پسر 23 ساله خواهر خانم برادر خانم داداشم 2 شب پيش با دوستاش رفت دريا و ديگه برنگشت
من تمام ديروز و تو شوك بودم ، نه به خاطر خودش به خاطر خانواده اش . چون اين اتفاق دقيقاً موقعي اتفاق افتاد كه رضا داداش كوچيك من هم رفته بود دريا و من فكر مي كردم اگه به جاي علي ، رضا بر نمي گشت ، من و خانواده ام چه حالي داشتيم ! مادر علي سالهاست كه از بيماري كليه رنج مي بره و مرتباً دياليز ميشه، اين بار هم اومده بود تهران واسه دياليز كه خبر مرگ پسرش رو بش دادن ، ممكنه تو اين مدت بعضي ها فكر مي كردن خداي نكرده قراره اتفاقي واسه مادر علي بيفته ، ولي اين يه حقيقته كه اجل برگشته مي ميرد نه بيمار سخت
خوش به حال اونايي كه جزء خودشون هيچكس و دوست ندارن تا از مرگش ناراحت بشن ، خوش به حال اونايي كه اينقدر ديگران و دوست دارن و محبت مي كنن كه بعد از مرگ اونا احساس نمي كنن كوتاهي كردن و حسرت جبران لحظات از دست رفته رو ندارن و از همه مهمتر خوش به حال خودم كه الان رضا رو دارم

Saturday, 7 June 2008

notebook PC


















!فراووني نعمته ديگه

Saturday, 3 May 2008

آهنگ مهيج

خيلي وقته به وبلاگم سر نزدم ، آخه وقتي بدوني دوستان و همكاران هر از چند گاهي وبلاگتو مي خونن ، ديگه راحت نمي توني هر چي خواستي توش بنويسي ، در هر حال اين چند وقته اتفاقات زيادي واسم پيش اومده ؛ همكاران جديد ، خونه جديد ، همسايه هاي جديد ، گلگير جديد و ... ؛ بگذريم . احتمالاً آهنگ يالا از مهدي اسدي رو گوش كردين . چقدر يه آهنگ مي تونه مهيج باشه ؟! خيلي شاده اما شاد بي مزه نيست ، ضمن اينكه ويديوي خيلي قشنگي هم داره . حتماً گوش كنين

Monday, 18 February 2008

ميگو

!تا حالاهيچ موجودي زشت تر و كثيف تر از ميگو نديدم
!ديشب كه واسه اولين بار مجبور شدم ميگو تميز كنم مطمئناً آخرين بار بود

Wednesday, 13 February 2008

سلامت چشم


!سلامت چشم مهمتره يا .......؟

خونه تكوني

گاهي كه بيشتر فكر مي كنم مي بينم خيلي از آدمايي كه فقط خاطره شون تو ذهنمه ، يا فقط عكسشون تو آلبوممه ، يا فقط شمارشون تو دفترچه تلفنمه ، يا فقط اسمشون تومسنجر ليستمه يا .... ، تو يه هفته يا يه ماه يا حتي يه سال اخير حتي يه نقش كوچولو هم تو زندگي من نداشتن؟! احساس مي كنم نوروز امسال علاوه بر خونه ، بايد ذهن و آلبوم عكس و دفترچه تلفن و ياهو و خيلي چيزاي ديگه رو هم خونه تكوني كنم

Saturday, 2 February 2008

رياست

!به نظر من بدترين موقعيت شغلي ، كار كردن با يه خانم به عنوان رئيسه
يه رئيس از جنس مذكر ممكنه حبس باشه ولي يه رئيس از جنس مونث
!حتماً حبس با اعمال شاقه است

Monday, 14 January 2008

سرما

سه سال پيش يه جليقه بافتني خيلي خوشگل و خوشرنگ واسه خودم خريدم كه خيلي دوستش داشتم ، اما اينقدر اين جليقه گرم بود كه 3 تا زمستون گذشت و حسرت پوشيدنش تو دلم موند ؛ تا اين چند روز اخير كه اون جليقه رو همراه 7 تا لباس گرم ديگه مي پوشم وهنوزاحساس سرما مي كنم ! (لازم به توضيحه كه توي اداره ما از نيروي انساني مايه گذاشته مي شه تا در مصرف گاز صرفه جويي بشه !) ؛ البته حسنش به اينه كه اگه الان برم رو ترازو 5 كيلو افزايش وزن دارم

Wednesday, 9 January 2008

Tuesday, 8 January 2008

رابطه

اگر چه من در حدی نیستم که بخوام پند و اندرز بدم و نصیحت کنم ، اما از اونجایی که من معمولاً زندگی دیگران رو از لحاظ نوع روابط زیر ذره بین میگذارم ( به اصطلاح کور خود بینای مردم هستم ! ) بنابراین بد نیست کمی از نتایج تحقیقاتم رو در اختیار علاقه مندان قرار بدم!!! در واقع اگه کسی در اثنای رابطه باشه ، دیگه انتخابشو کرده و باید برای مشکلات موجود دنبال راه حل بگرده ولی اگه هنوز رابطه رو شروع نکردین یا در ابتدای ابتدای راه هستین ، بهتره نکات زیر رو در نظر بگیرین
با آدمایی که از نظر موقعیت خانوادگی ، اجتماعی ، مالی ، شغلی ،تحصیلاتی و حتی ظاهر در سطح پایین تری از شما قرار گرفتن ، فقط و فقط مهربون باشین و نه بیشتر ! در صورت برقراری ارتباط نزدیک با این دسته از آدما ، احتمالاً در آینده دچار مشکل میشین ؛ چون از اونجایی که اونا توی رابطه با شما همیشه خودشونو در موقعیتی پایین تر از شما می بینن ، اینه که معمولاً صادقانه ترین و صمیمانه ترین گفتار و رفتار شما رو به ظالمانه ترین و بدترین شکل ممکن تفسیر می کنن و واسه هر چیز کوچیک و بزرگی جلوی شما گارد می گیرن ! حتی اگه شما هیچ وقت قصد نشون دادن فاصله موجود رو نداشته باشین
به آدمایی که از نظر معیارهای فوق در سطح بالاتری از شما قرار گرفتن ، فقط و فقط احترام بگذارین و نه بیشتر ! ارتباط نزدیک با این جور آدما هم خالی از مشکل نیست . از یک طرف این شمایین که به خاطر نقاط ضعفی که نسبت به طرف رابطتتون دارین همیشه معذب هستین و چون این موضوع گاهاً تو گفتار و رفتار شما مشهود می شه ممکنه واسه اونم مشتبه شه که بله من کجا و تو کجا ! و از طرف دیگه حتی اگه طرف شما انسان فروتنی باشه ، ممکنه شما فروتنی اونو به حساب دلسوزی یا تحقیر بزارین
با آدمایی که از بيشتر جهات هم سطح شما هستن ، دوست بشین و حتی پیشنهاد ازدواج بدین ، ( کی به کیه !!!! ) تو این نوع رابطه دو طرف احساس آرامش بیشتری دارن

Saturday, 22 December 2007

شكر

خدايا به خاطر اينكه خوبي ممنونم؛ به خاطر اينكه مهربوني ممنونم؛ به خاطر اينكه مي فهمي ممنونم؛ به خاطر اينكه مي دوني ممنونم؛ به خاطر اينكه درك مي كني ممنونم؛ به خاطر اينكه گوش مي كني ممنونم؛ به خاطر اينكه مي بخشي ممنونم؛ به خاطر اينكه دوستم داري ممنونم؛ به خاطر اينكه قابل اعتمادي ممنونم؛ به خاطر همه اينها ، بارها و بارها و بارها ممنونم
خوب مي دوني........ تو خيلي ماهي...... ، من اصلاً روم نميشه با وجود اين همه خوبي بازم ازت گله كنم
........فقط خواستم بگم راستش عيد قربان و شب يلداي امسال اصلاً به من خوش نگذشت
!از دستم كه ناراحت نشدي ؟

Wednesday, 19 December 2007

امتحان زبان

.امروز امتحان فاينال بود و ترم پائيزه كلاسهاي زبان هم به سلامتي تموم شد
.آقاي كاظمي پور دوست داشتني ترين معلمي بود كه تا به حال ديدم
.البته قول داده كه ترم بعد هم معلممون باشه . امتحانات آخر ترم هميشه يك بخش كتبي داره و يك مصاحبه
امتحان كتبي خيلي خيلي آسونه و نخونده هم مي توني نمره خوبي بگيري ، ولي مصاحبه هميشه استرس زا و ترسناكه و حدود 20 دقيقه بايد به سوالات 2 يا 3 تا استاد جواب بدي
، " whats your name"حالا تو اين 20 دقيقه طاقت فرسا كه اگه ازت بپرسن
تو يادت مي ره كه اسمت چي بود و مي خواي هر چه زودتر جلسه تموم بشه
و بزني بيرون ، ببينين من چه طوري آخر مصاحبه خودموشيرين كردم
:و نمره كامل گرفتم
-excuse me , could i ask u what my score is?
because i wanna be the top student in this course and i m sure i did really well both in the class and in the exam , u know my final score depends on this interview!!!!!!!!!
- u were perfect , u got 99 from 100 !!!!!!!!

Monday, 17 December 2007

خوشبخت باشي

.من بيشتر از خودم واسه خوشبختي تو دعا مي كنم
مي دونم تو اين ماجرا خيلي اذيت شدي ، ولي اون بهتر از هر كس ديگه مي دونه كه من هر كاري كردم واسه خودت بود نه خودخواهي خودم . آينده نشونت مي ده كه تو هيچي كم نداري و اين منم كه احساس پاك تو رو از دست دادم

Wednesday, 12 December 2007

Tuesday, 11 December 2007

! يافت مي نشود ، گشته ايم ما

. سلام-
. سلام
خوبيد ؟
. مرسي
ميشه روراست باشيم ؟
. بله بفرماييد
!!!!!!!شما اهل حال هستين؟
. سلام-
. سلام
ميشه بيشتر آشنا بشيم؟
منظورتون چيه از آشنايي؟
!!!!!!!!ازدواج موقت
. سلام-
. سلام
خوبين شما ؟
. ممنونم
ميشه شمارتونو داشته باشم؟
واسه چي؟
.واسه اينكه يه جا قرار بزاريم همو ببينيم
.ولي من همچين قصدي ندارم
!!!!!!جداً ؟ پس خداحافظ
.
.
.

Sunday, 9 December 2007

بدون عنوان

وقتي ليوان وجود بعضي از آدمها رو فراتر از حد گنجايش اونا لبريز از محبت كني
........... اونوقت مي بيني كه اين ليوان داره سرريز مي كنه و

پيري يا مرگ ؟

.چند روز پيش براي اولين بار به چهره تكيده مادربزرگم خيره شدم
با ديدن صورت خسته ، شكسته ، نااميد ، رنجيده و آزرده مادربزرگ ، احساس كردم پيري به مراتب دردناك تراز مرگه

Wednesday, 28 November 2007

family

I ran into a stranger as he passed by,
"Oh excuse me please" was my reply.
He said, "Please excuse me too; I wasn't watching for you.
"We were very polite, this stranger and I.
We went on our way saying good-bye.
But at home a difference is told, how we treat our loved ones, young and old?
Later that day, cooking the evening meal, My son stood beside me very still.
As I turned, I nearly knocked him down.
"Move out of the way," I said with a frown. "
He walked away, his little heart broken.
I didn't realize how harshly I'd spoken.
While I lay awake in bed, God's still small voice came to me and said, "While dealing with a stranger, common courtesy you use, But the children you love, you seem to abuse.
Go and look on the kitchen floor, You'll find some flowers there by the door.
Those are the flowers he brought for you.He picked them himself: pink, yellow and blue.
He stood very quietly not to spoil the surprise, and you never saw the tears that filled his little eyes."
By this time, I felt very small,and now my tears began to fall.
I quietly went and knelt by his bed; "Wake up, little one, wake up," I said. " Are these the flowers you picked for me?"
He smiled, "I found 'em, out by the tree. I picked 'em because they're pretty like you.I knew you'd like 'em, especially the blue."
I said, "Son, I'm very sorry for the way I acted today; I shouldn't have yelled at you that way." He said, "Oh, Mom, that's okay. I love you anyway." I said, "Son, I love you too, and I do like the flowers, especially the blue."
Are you aware that if we died tomorrow, the company that we are working for would easily replace us in a matter of days. But the family we left behind will feel the loss for the rest of their lives?
And come to think of it, we pour ourselves more into work than to our own family , an unwise investment indeed, don't you think?
So what is behind the story?What does the word FAMILY mean to us?

Monday, 26 November 2007

صميميت

يعني لازمه آدم هميشه جايگاه خودش و ديگران رو به خودش و به ديگران ياد آوري كنه ؟! يعني اگه يكي هميشه تو جمع اطرافياش بي عقده ، خاكي ، بي آلايش ، ساده ، صميمي و خودموني برخورد كنه اين ميشه يه وظيفه و اونا يادشون ميره كه اين صميميت مي تونست وجود نداشته باشه !؟ چطور وقتي يكي نداشته هاشو هر روز و به روش هاي مختلف تو سرمون مي كوبه ولي يكي ديگه داشته هاشو بي رنگ يا كم رنگ مي كنه كه فاصله ها احساس نشه ، باز ما فراموش مي كنيم كه به اين صميميت ، سادگي و بلندي طبع احترام بگذاريم ؟ گاهي كه به اين نتيجه مي رسم كه اينجا هر چي بيشتر خودتو بگيري بيشتر مورد احترامي ،از خودم و از آدماي اطرافم متنفر ميشم

تنهايي

،یه چند وقتی هست که تنهایی رو ندیدم
.دلم حسابی واسش تنگ شده
.گاهی به شدت عاشقش میشم
.شایدم وابستش شدم
!وقتی خودمو می سپرم دستش آرومم می کنه
!همیشه قشنگترین هدیه رو برام می آره ، گریه
!گاهی آزارم می ده ، اما از همه به من نزدیک تره
.همیشه کنارمه و هیچ کس نمیتونه اونو ازم بگیره
.دلم حسابی واسش تنگ شده
!کاش یه فرصت کوچولو پیش بیاد و دوباره ببینمش ، منتظرم هدیه امو ازش بگیرم