Thursday 12 April 2012

خون و نفت

دارم کتاب "خون و نفت" منوچهر فرمانفرمائیان رو می خونم. بیشترشو تموم کردم. خیلی نثر شیرینی داره و در تمام مدت صراحت و صداقت کلام نویسنده رو حس می کنم.اما قشنگترین مطلبی که تو این کتاب دیدم حرفیه که دایی سالخورده منوچهر , احمدخان, به خواهرزاده اش که تازه از فرنگ برگشته, میگه: " شما تازه به کاروانی ملحق شده اید که توی بیابان آهسته حرکت می کند. شما جوان هستید و بر اسب نر سوارید و با بی صبری و بی باکی, تمام روز به پس و پیش می رانید. اما نمی توانید از کاروان جلو بزنید, چون هرشب باید برای خوردن غذا نزد آن برگردید. گاهگاهی که کسانی بیش از اندازه جلو می افتند, از کاروان جدا می مانند و از تشنگی و گرسنگی جان می بازند." این ماجرای درگیری تجدد و سنت در ایران اون زمان بوده و فکر می کنم الان هم هست. اگه بخوای خیلی جلوتر از خانواده ات, جامعه ات یا کشورت حرکت کنی, احتمالاً تنها می مونی

No comments: